آقا کسری آقا کسری ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دردونه مامان و بابا

امسال روز پدر

تو بلوری،گل نازی،گل ناز،خنده کن کودک من،بنشین،مثل پروانه ی شاد،بر گل دامن من،کودکم،از تو جانم به تن است،جایت آغوش من است. امسال روز پدر، پسرم خیلی دوست داشتم جمعه صبح برم سر خاک بابایی ها . هم بابا حسن (بابای بابا کوروش) هم بابا جون (پدر عزیز خودم) روحشان شاد. آخه بابا کوروش امتحان داشت پس بنابراین نشد جمعه بریم بهشت زهرا بگذریم....... جمعه صبح زود بابایی از خواب بیدار شده بود و شروع کرده بود به درس خوندن تا شما خوابی . آخه مامانی شما اصلا اجازه نمی دی بابا کوروش درس بخونه تا بساط کتاب و جزوه هاشو پهن می کنه شما میری سراغشون. به خاطر همین جمعه از 7 صبح تا 30/10 که شما خواب بودی درس خونده بود و زحمت کشیده بود رفته بود نان تازه خریده ...
16 تير 1392

روز مادر

کسری عزیزم امروز روز مادره ، بابا کوروش با یه دسته گل قشنگ و شیرینی از سرکار وارد خونه شد و روز زن تبریک گفت .  ما امشب مهمون داریم مامانی و دایی فرزاد - دایی فرهادینا - خاله فریبااینا - که مهمونی ما مصادف شده با روز مادر و مجبوریم کادوی مامانی رو تو خونه امون بهش بدیم امسال برای مامانی یه مانتو شلوار مجلسی براش خریدم . هر چند هر چی کادو بدم جبران زحماتش نمیشه . مامانی علاوه بر اینکه ما بچه‌هاشو بزرگ کرده و خیلی برامون زحمت کشیده و ما رو به اینجا رسونده الانم نوبت تو فسقلیه که روزها از ٧ صبح تا ٢ بعدظهر پیشش هستی . خدا سلامت نگهش داره و عاقبت بخیرش کنه و آرزومند آرزوهاشم . خیلی دوسش دارم امیدوارم منم بتونم بر...
16 تير 1392

تعطیلات عید با کسری

عزیز دل مامان امسال عید دومین سالی بود که تو در کنار مامان و بابا سال رو تحویل کردی . الهی که 120 سال عید ببینی . هفته دوم با عمه اینا رفتیم شمال 2 روز موندیم ما برگشتیم عمه انا موندن ولی همون دو روز کلی بهت خوش گذشت . و کلی بازی کردی بماند که سرما خوردی ولی کلی تو باغ و حیاط برای خودت عشق و صفا میکردی . مسیر شمال با بابا کورش دریاچه شورمست:   روز 11 فروردین هم دوباره عمه انا زنگ زدن گفتن بیایین شمال (ساری) تا سیزده بدر با هم باشیم با اینکه خیلی مخالف بودم و دوست نداشتم تو اذیت شی ولی 12 فرودین ساعت 5 صبح پشت ماشینو بابایی برات آماده کرد و تو رو گذاشتیم پشت ماشین و ساعت 30/6 راه افتادیم به سمت ساری خداروشکر اینقدر خلوت...
16 تير 1392

شب بیداری های من و پسرم

کسری عزیزم ، روی هم رفته شما بچه آرومی بودی زیاد گریه نمی کردی فقط خوابت کم بود مخصوصا شبها خیلی بد می خوابیدی اونم تقصیر تو نبود مامانی ، شیر من کم بود سیر نمی شدی بخاطر همین هر نیم ساعت بیدار میشدی . بجاش روزها که می خوابیدی منم باهات میخوابیدم . روزها شیرخشک هم بهت میدادم ولی زیاد بالا می آوردی ما هم نمی دونستیم علت چیه ؟ فکر می کردیم از شیر خشکه . هی شیرخشکتو عوض می کردیم ولی هیچ تاثیری نداشت تا اینکه ۵ ماهگی دیگه بردیمت پیش یه دکتر دیگه که عمه معرفی کرده بود که دکتر گفت رفلکس معده داری باید شیرخشک ضد رفلکس بخوری که از اون به بعد که شیرخشک ضد رفلکس بهت دادیم خداروشکر بالا نمی آوردی . ۶ ماهگی دکتر خودت برات برنامه غذایی داد مامانی نمی دون...
16 تير 1392

روزی که کسری عزیزم قدم به این دنیا گذاشت و زندگی ما رو منور کرد

بعد از عمل سزارین خیلی درد داشتم فقط و فقط می گفتم مسکن بهم تزریق کنید با مکافات خوابیدم رو تخت .  بعد پرستار مامانی کوچولو و خوشگل رو آورد . کسری عزیزم الهی مامان قربونت بره نمی دونی چقدر خوشگل بودی مامانی این لپات آویزون بود با یه مماغ کوچولو و لبهای کوچولو . واقعا خدارو شکر می کنم عزیز دل مادر . بابایی اینقدر ذوق داشت فکر کنم دیگه کسی تو بیمارستان نمونده بود که بهش شیرینی نده . قبل از اینکه تو رو بیارن پیشم خاله و عمه بالای سر من هی می گفتن وای چقدر بچه ات زشته . می خواستن منو اذیت کنن و هی می خندیدن . بعد که تو رو آوردن دیدم خدای مهربون یه فرشته بهم داده . (ساعت 10/30 صبح بدنیا اومدی گل مامان) مامانی تو 4 کیلو بودی با قد 51 سان...
16 تير 1392

هوای بهاری ولی کم سرد در سوم اردیبهشت با کسری

عزیزم بعدظهر شد بازم هی شروع کردی به گفتن دد دد . بابایی هم کار داشت ساعت 30/7 اومد خونه و تو رو یک ربع برد بیرون و زود آورد چون میخواست بره فوتبال . بعد من و تو با هم رفتیم حیاط دیدیم آقا مجتبی پسر همسایه که 2 سالشه با مامانش داره بازی می کنه تو هم با خودت توپ برده بودی کلی باهم بازی کردین . بعد از یکساعت اومدیم بالا . بعد تو خیلی گرسنه شده بودی هههههههه می گفتی به به به به پشت سرهم . یک بشقاب برات برنج و قرمه سبزی کشیدم تا بخوری . نوش جونت مامانی . بعدشم با هم بازی کردیم و مامانی یکم کاراشو کرد تا ساعت 10 بابایی از فوتبال اومد. با هم رفتین حموم به قول خودت آب بازی . کلی حال کردی . عاشقه حمومی . ساعت 12 دیگه خوابیدی . (خوابهای خوب ببینی گل ...
10 تير 1392

تلفظ کلمات جدید به زبون کسری

مامانی به جوجو میگی دو دو همچین لباتو غنچه می کنی که دلم غششششششش میره برات . به چایی می گی دایی . بعد به دایی هم می گی دایی ههههههه . می خوایی بگی عاشقتم می گی عاقم . به در قابلمه می گی دری . به مهبد می گی مهام به محمد هم می گی مهام . تا می فهمی می خواهیم بهت شربت یا ویتامیناتو بدیم فوری فرار می کنی قایم می شی پشت در اتاق خواب. دیروز قایم شده بودی تا گفتم بیا بخور تا بریم پیش مهبد بدو اومدی و دهنتو باز کردی . به خاطر همین شب بردمت خونه عمه انا پیش مهبد . دیگه همه کلماتو تقریبا تقلید می کنی و می گی سلام بلدی بگی اسمتو می گی به زبون خودت یه جور خاص می گی . خیلی شیرین و نمکی شدی تقریبا هر روز با بابا کوروش میری پارک . عاشقه اینی که بزارمت تو ...
10 تير 1392

رفتیم با هم رای دادیم - 24 خرداد سال 92

روز جمعه بود هوا دیگه گرم شده بود اون روز عشق من تا ساعت 30/10 خوابیدی وقتی بیدار شدیم بابایی نبود رفته بود دنبال عمو حسین تا بیارتش خونه عمو حسین یه مدتی بود نبود رفته بود مسافرت بابا رفت از یه مسیری سوارش کرد آوردش . ظهر اون روز رفتیم خونه مامانی عشرت تا هم عمو رو ببینیم هم ناهار اونجا بودیم . خلاصه تا عمو رو دیدی زدی زیر گریه و پریدی بقل من و چسبیدی بهم چون خیلی وقت بود ندیده بودیش از یادت رفته بود غریبی می کردی بعد هر چی بهت می گفتیم بگو عمو می گفتی آقا هی با انگشت نشونش میدادی میگفتی آقا اون روز خونه مامانی خیلی گرم بود چون کولرشون خراب بود بعد از اینکه ناهار خوردیم مامانی هم با ما اومد رفتیم خونه ما و با هم یه چرتی زدیم و استراحتی کردی...
10 تير 1392